خدای مهندس من، فراموش نکن
می دانم که برای هر کارت دلیلی داری. می دانم که هیچ کارت بی نقشه نیست. می دانم که توی همه ی کارهایی که کردی یک رنگی از صلاح و مهربانی هست. مثلا اگر چشمهای بابا جان را روزی که خلقش می کردی ازش گرفتی به جاش یک قلب خیلی خیلی مهربانتر برایش گذاشتی. برای همین من گاهی یادم میرود، جای چشمهایش خالی است و برگه ی امتحانی ام را میدهم امضاءکند...
خدای مهندس من، تو را به جان خودت اگر قرار شد باز هم بابا جان کسی را خلق کنی، مهربانی اش را اگر فراموش کردی چشمهایش را فراموش نکن...
پ ن1: به بهانه "زنگ انشا" از خلقت نوشتم...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۰۹/۳۰ ساعت 14:19 توسط محبوبه
|