این روزها فکر میکنم دارم بزرگ میشوم پسرکم . درست است که پا به پای تو بازی میکنم ، به قول خودت روی اسبت "پیکتو پیکتو" میکنم، توی پرتاب لگو خیلی جدی سعی میکنم به تو تفهیم کنم که نباید از خط فرضیمان جلوتر بروی و نباید از مامان جلو بزنی، و تو وقتی جدیت مرا در بازی می بینی با ذوق می خندی و دندانهای سفید مرواریدیت را نشانم میدهی. دوست داشتن تو پسرم دارد مرا بزرگ میکند. دارم بلد می شوم صبوری را. دارم بلد می شوم با کاستی ها و نداشتنها چطور دست و پنجه نرم کنم و لبخند بزنم. دارم بلد می شوم خیلی وقتها درِ اتاقک خاکستری غصه هایم را قفل بزنم و فراموش نکنم دو تا چشم کنجکاو  و دست کوچولو مدام پی آرامش چشمان و دستان من است. دارم بلد می شوم خیلی وقتها از خیلی چیزها بگذرم و ببخشم. تو پسرکم داری مامان محبوبه را تربیت میکنی. تو با حضور پاک و کودکانه ات داری خیلی چیزها را به من بلد می دهی پسرجان. این روزها پسرکم عشق به تو عمیقا مرا بردبار کرده. بودنت پایدار گوشه ی دلم