پی تی کو
تمام این ده دوازده روزی که نبودم، سخت مریض بودم. هیچی حالم را خوب نمی کرد. وقتهایی که بیمار می شوی. بی حوصلگی، دلتنگی و غم و غصه یکجا می ریزد توی دلت و درد هم آنقدر یکه تازی میکند تا بلاخره شروع میکنی به نالیدن، به غر غر کردن و خسته شدن از همه کس و همه چیز.
من اما همه این دوازده روز، وقتهایی که زیر سِرم بودم، وقتهایی که از شدت درد به خودم می پیچیدم و حتی لحظه هایی که انگار دستهایی نامرئی تمام تنم را زیر و رو میکردند و از همه خوردنی های دنیا بدم می آمد تنها حسی که داشتم عمیق ترین و زیباترین احساسی بود که خداوند خوبی ها خلق کرده.
تمام این چند روزی که به شدت سخت گذشت من عمیقا خوشحال بودم، چرا که حالا صدای نبضش را شنیده بودم نبض دو ماهه معجزه واری که توی دلم پیتیکو پیتیکو می کند.
قسم به تمام زیبایی های ناب دنیا، که هیچ موسیقی به زیبایی صدای نبض معجزه ای نیست که از عشق عمیقت به یک مرد خلق شده است و دارد توی دلت زندگی میکند.
دارم به والاترین مقام آفرینش نائل می شوم... :)
از سری نوشته های خوب دیگران
آدمها فکر میکنند آن کاری که داری با زندگی خودت میکنی هیچ،تو باید برای آن ها هم زندگی کنی.مثلا تو کیک هویجی.تمام عمرت -یعنی قبل از اینکه اسلایس به اسلایس توی ظرف های گل بنفش که مادرم آن ها را فقط برای مهمان ها مصرف میکند بگذارندت و بخورند و تمام شوی- کیک هویج بوده ای.کیک هویج چیزی است که تو واقعا هستی اما چیزی که خودت میخواهی ساده وانیلی بودن است.این وضعیت زندگی تو است،بعد آدم ها می آیند.یکی با خامه کاورت میکند،یکی سس شکلات میریزد،یکی از تو کیک بستنی میسازد،یکی توت فرنگی رویت میچیند،و همه این ها به درک.حتما یکی پیدا میشود که برایت خیلی مهم باشد و از تو بخواهد از کیک هویج بودن دست برداری و پاستا با سس آلفردو بشوی تا باهات در بفرمایید شام شرکت کند و اگر اول نشد،ولت کند.و اگر اول شد بیشتر ولت کند.اصلا از شرکت در مسابقه انصراف بدهد و گس وات؟ولت کند.
از وبلاگ خوب تانزانیا
مومنم به رسالتت
مادرها، مادرها این موجودات لعنتی دوست داشتنی، قسم به خود خدا، که پیامبرند. از معجزه هایشان وقت دلشکستگی غافل نشوید...
پ ن: "لعنتی" اینجا یعنی عمیقا محبوب و دوست داشتنی.