یادداشت یک برای پسرکم

امیر فربدم از وقتی آمدی، عشق و دوست داشتنمان عمیقتر شده انگار. دلبستگیمان را قوام دادی. دیرتر می رنجیم از هم و زودتر می بخشیم.  

بابامحمد جانت حاضر است بخاطر خوشحالی و آسایش ما ساعتها کاری را انجام بدهد که شاید زیاد خوشایندش نباشد و این خود عشق است پسرم.  

عشق یعنی همین که بابا محمد جانت بعد از هشت ساعت کار مدوام و خستگی زیاد وقتی پا توی خانه میگذارد اول میرود سراغ سرویس کردن کولر تا پسرکش و مامانش یک ظهرگاه خنک و مطبوع داشته باشند. 

اینها را فراموش نکن پسرکم. توی دل کوچکت یک جای امن و آرام قایمشان کن برای روزی که بزرگ شدی و خواستی تنهایی در خلوتت داشته ها و نداشته هایت را رصد کنی. 

خدا کند آن روز این عشق من و باباجانت را یک سرمایه عظیم بدانی امیر فربدجانم...

مامان شاغل

دوباره برگشتم سرکار. شرایط طوری پیش آمد که دوباره نشستم پشت این میز... حالا شدم مامان چند کاره. مشغله ام خیلی زیاد شده. تقریبا مدام در حال دویدنم... با همه خستگی و کلافگی ها باز تنها یک لبخند امیرفربد برای شارژ شدنم کافیست.  

خدا کند فقط امیرفربدم وقتی بزرگ شد، مامان محبوبه اش را درک کند و به این یقین برسد که این همه دویدن فقط و فقط بخاطر شادی و آسایش او بوده... 

پ ن: از این به بعد این خانه به روز میشود.