تنهایی، نمی شود

اولین بار بعد از یکی شدنمان است که دور می شوی، یک ماموریت کاری که خیلی کم پیش می آید. اما موقعیت خوبی بود که برای صدمین بار توی همین دوسال بهم بفهماند، چقدر حل شده ایم توی وجود هم. چقدر نبودنت حس می شود و چقدر همه عادت کرده اند ما را کنار هم ببینند...

همه چیزهای خوب را هم اگر امتحان کنم این روزها، باز هم نمی توان کیف کرد...

راستش را بگویم، تنهایی نمی شود به عمق لذت چیزهای زیبا و خوب رسید... زود برگرد

حجم شیرین خاطره

از آن دخترهایی نیستم که وقتی قرار است جهیزیه اشان را ببرند دلش میخواهد هفت هشت تا ماشین باری قطار شوند پشت هم. بعد مدام نگران باشد که همه وسایلشان را حتما همه ببینند.

وسایل زیادی نخریده ام برای شروع زندگی دو نفره امان. اما پشت هر کدام از وسایل ریز و درشت خانه ام یک خاطره خوب و شیرین لم داده. برای همین هر وقت نگاه میکنم به وسایلم کلی کیف می کنم.

حجم شیرین خاطره های خوب را هیچ ماشین باری ی نمی تواند جا به جا کند...

+ لینک زن

مرد بودن...

مرد بودن خیلی سخت است شاید بتوانم به جرات بگویم از زن بودن هم خیلی خیلی سخت تر است. این را توی همین چند روز پر مشغله و پر همهمه فهمیدم. 

وقتی کار جایی پیچ می خورد، من  گریه می کنم. اما تو فقط هر ازگاهی آه کوتاهی می کشی. 

وقتی کم پول می شویم، من غر غر می کنم. اما تو به هر دری می زنی تا کاستی ها را جبران کنی.

وقتی دلگیر می شویم از حرفها، من پیشت گلایه می کنم از فلانی ها ، اما تو سکوت می کنی و صبورانه گوش میدهی.

و بعد آخر هم از من قدردانی می کنی بخاطر اینکه کنارت هستم و تنهایت نگذاشته ام توی این درگیری های اخیر...


چقدر کوچکم پیش صبوری، مهربانی و بزرگیت...

برام گریه کن

چقدر دردناک است وقتی آدم آنقدر عمر کند که بعد مرگش توی مراسم خاکسپاری هیچ کس برایش اشک نریزد...

دلم نمیخواهد بیشتر از پنجاه سال زندگی کنم...