دوست تر می دارم آیینه ها را
نه وقتی که دختر نوجوانی بودم و کله ام داغ بود، نه آن روزهایی که تازه دانشجو شده بودم و پر از ذوق و کشف آدمها بودم و نه حتی وقتی که لباس سفید عروسی را تن کردم و از ظهر تا نیمه های شب توی آن لباس و آرایش بودم، و نه حتی بعد از آن... هیچ وقت توی هیچ دوره ای از زندگیم به اندازه ی این روزها سراغ آیینه نرفتم. این روزها بیش از هر موقعی مقابل آیینه می ایستم. تماشای پسرکم که هر لحظه بیشتر دارد وجود فرشته وارش را گره میزند به وجودم بزرگترین خوشی این روزهایم است...
آیینه ها چقدر بوسیدنی اند برایم این روزها...
