ساعت هفت صبح- در ورودی شرکت

من با یک لبخند گنده: سلام صبح ابریت بخیر

خانم همکار با چشمهای باد کرده: سلام

ساعت ده صبح- اتاق من

خانم همکار: چه خبر؟

من با همان لبخند گنده: دیشب برای اولین بار کوفته تبریزی درست کردم جات خالی خیلی عالی شده بود

خانم همکار: چه حوصله داری!

ساعت یک ظهر- پای میز من

خانم همکار: چه خبرا دیگه؟

من با همان لبخند: شب قراره شاممون برداریم با محمد بریم پارک نزدیکه خونه

خانم همکار: اوه ه چه حوصله دارین شمام!!

ساعت سه عصر- بیرون شرکت موقع خداحافظی

خانم همکار با همان چشمهای باد کرده صبح: خونه نمیری؟

من کمی خسته: نه میرم به مامانم سر بزنم بعدم میرم فروشگاه خرید

خانم همکار: حوصله داری تو هم! خدافظ


پی نوشت: همکارم توی این سه سال تنها سه تا جمله گفته همیشه. سلام- چه حوصله ای داری- خدا فظ

بنده نوشت : خدای خوبم، موهبت حوصله و شوق زندگی را هیچ وقت از من خوشحال دریغ نفرما.

غصه نوشت: طفلی همکارم با سی وهشت سال سن فقط میدونه که باید بیاد سر کار. انگار شوق زندگی رو با سرنگ از همه روزاش کشیدند بیرون