همسایه بودن با تو چقدر کیف می دهد
وقتهایی که حس میکنم یک توده خاکستری نشسته توی دلم... وقتهایی که غصه ریشه میکند توی جانم... وقتهایی که دل و روحم به هیچ چیز گره نمیخورد و هیچ چیز آرامم نمیکند...وقتهایی که از آدمها و دنیاشان کلافه ام...
همه ی این لحظه ها، فقط کافی است که توی هوای حرمش نفس بکشم...نرم نرمک یک حس رهایی توی وجودم خانه می کند و احساس می کنم چقدر خوشبختم. که همسایه آقا شدم...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۲۶ ساعت 9:58 توسط محبوبه
|