گاهی باید قرارها را فراموش کرد
قرار بود یکی دو شبی بروم خانه مامان. پیش خودم قرار گذاشته بودم. لم داده بودم روی مبل روبروی تلویزیون. به این فکر میکردم که وقتی نباشم، می توانی هر جای خانه که دوست داری سیگار آتش بزنی، توی لیوان آب سرد کن یخچال، چای بریزی برای خودت، کاغذهای یادداشتت را وسط پذیرایی پخش و پلا کنی و مدام از عصر تا شب با صدای بلند آهنگ کرمانجی گوش کنی و روی یک آهنگ کلید کنی و هی تکرار و تکرار و تکرار...
نفهمیدم، کی آمدی و کنارم نشستی. لیوان سفید و بزرگ آب سردکن را تا نزدیکی های دسته اش پر چای کرده بودی. لیوان را گرفتی روبرویم و گفتی : چای برات آوردم.
لیوان را از دستت گرفتم و لبخند زدم. همانطور که زیر میز دنبال فندکت میگشتی زیرچشمی نگاهم کردی و بعد سیگارت را آتش زدی. منتظر بودی چیزی بگویم. توی سکوت جا سیگاری را میگذارم جلوی دستت. لبخند می زنی. آوای زن کرمانجی همه ی خانه کوچکمان را به آغوش کشیده است...
نگاهت نشسته روی بچه آهویی که توی صفحه تلویزیون بالا و پایین می رود . آرام زیر لب میگویی: وقتی هستی، هیچ جا مثل خانه برایم آرامش بخش نیست...
پ. ن: چقد خوب که گاهی میشه همه قرارها جز دوست داشتن رو زیر پا گذاشت.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۲۸ ساعت 9:12 توسط محبوبه
|