حریم امن خانه ام
بالاخره تمام شد... جشن عروسی مان با تمام استرس و اضطراب و دوندگی اش تمام شد و بهترین لحظه ی آن روز و شب برای من وقتی بود که مهمانها را بدرقه کردم و در خانه را بستم.
آدمی نیستم که خیلی با اشیاء و اجسام حس عاطفی برقرار کنم. حتی گاهی اوقات که کسی را می دیدم مثلا با ماشینش یا وسایلش حرف می زند مسخره اش می کردم.
اما حالا که با محمد آمده ایم توی این آپارتمان نقلی شصت و چند متری، انگار تمام اشیاء از جاکلیدی گرفته تا صندلی های چوبی و مبل و پرده برایم شدن آدمهایی که دوستشان دارم. حتی دیوارها و چراغهای این خانه را می پرستم.
خدای خوبم مرسی بخاطر این حریم و مرز کوچک چند متری که فقط و فقط مال خودمان است...
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۶ ساعت 11:51 توسط محبوبه
|