یک فانوس فیتیله دار، اولین هدیه ای بود که برایم گرفتی. لای روزنامه پیچانده و دورش را با کاموای قرمز بسته بودی.فانوس را که دیدم خیلی ذوق زده شدم،خواستم همانجا وسط پارک روشنش کنم. دستم را گرفتی،مانع شدی بعد گفتی: این فانوس رو فقط وقتهایی روشن کن،که ازم دلگیر و دلسردی.
شش سال گذشت، فانوس حالا توی گنجه خانه مان هست اما هنوز روشن نشده.مهربانی و خوبی تو محمد جان، خورشیدی است که از همه فانوسها بی نیازم کرده. هفت ساله شدنمان مبارک:)